۱۳۸۹/۰۸/۰۱
فرض کنید:
خونه‌تون تقاطع همت و ستاریه، کسی خونه نیست و کلید ندارید. تا خونه اومدن یکی که کلید داشته باشه هم خیلی مونده؛ نمی‌دونید چه‌کار کنید؟
می‌گم بهتون.
می‌رید یه آیس‌تی ِ گلستان از سوپری ته اباذر می‌گیرید، از پل عابر حکیم رد می‌شید و همین‌جوری آیس‌تی‌تون رو سر می‌کشید. بعد همین‌جوری که دارید عناصر تشکیل دهنده‌ش رو می‌خونید و حکیم‌و شرق به غرب می‌رید، جوی آب زلال کنار اتوبان رو می‌بینید.
نقطه عطف این‌جاست که قوطی خالی رو می‌ندازید اون تو، سعی می‌کنید قدم‌اتون‌و باهاش هم‌اهنگ کنید: بعضی جاها آروم‌تر، بعضی جاها هم تندتر می‌کنید. وقتی از یه‌جا رد می‌شید که رو جوی زلال آب پل داره، وامی‌ستید تا از زیرپل بیاد بیرون. می‌گید بیا بیا و تو ذهن‌تون مجسم می‌کنید که با چه جون کندنی داره از بین اون همه آشغال راهشو باز می‌کنه.
وقتی اومد بیرون، بهش افتخار می‌کنید و اس‌ام‌اسی که همون موقع می‌اد و می‌گه ساعت فلان خونه‌ام رو می‌خونید: می‌پیچید سمت راست، به سمت همت.