...اما یکباره از سرنوشت خودش احساس شادمانی کرد، دیگر نه به پارونتزینی غبطه میخورد و نه به بقیهی کسانی که آن پایین مانده بودند و توی خانهها، دکانها، ادارهها، دور میزهای کافه زندگیشان را میکردند.
از روی سنگهایی که نشسته بود بلند شد، داد زد: "گور پدر همهتان. من با خدا میروم."
تقسیم / پیرو کیارا