۱۳۸۸/۱۱/۱۱
لعنت
۱۳۸۸/۱۱/۰۹
...اما یکباره از سرنوشت خودش احساس شادمانی کرد، دیگر نه به پارونتزینی غبطه می‌خورد و نه به بقیه‌ی کسانی که آن پایین مانده بودند و توی خانه‌ها، دکان‌ها، اداره‌ها، دور میزهای کافه زندگی‌شان را می‌کردند.

از روی سنگ‌هایی که نشسته بود بلند شد، داد زد: "گور پدر همه‌تان. من با خدا می‌روم."


تقسیم / پیرو کیارا

۱۳۸۸/۱۱/۰۱
بالاخره تموم شد، هر چند که چند ساعتی به دی‌شب شیفتش داده بودم.
۱۳۸۸/۱۰/۲۴
از جلسه امتحان که اومدم بیرون، گوشی رو از جیبم درآوردم تا چکش کنم. دیدم بانک سامان اس‌ام‌اس زده، تعجب کردم، چون زمانی اس‌ام‌اس می‌زنه که یک حرکتی با حسابم انجام داده باشم و من دی‌روز و ام‌روز اصلن کاری به کارش نداشتم.

...

ام‌روزو تبریک گفته بود، به هیجان‌انگیزترین شکل ممکن.

۱۳۸۸/۱۰/۲۰
عجب شکری خوردم که واسه خودم قانون ممنوعیت بیش‌تر از ۱۲ ساعت دپرسی رو تو این ماه وضع کردم.

آدم هر چه‌قدر هم که بخواد فراموش کنه مگه این ایرانسل می‌ذاره؟

گناه کردم این سیم ایرانسلو از خاش گرفتم؟ که دم به دقیقه اس‌ام‌اس می‌زنه می‌گه فلان آهنگ بلوچی رو واسه بهمان مناسبت می‌خوای فیلان کد رو بزن.

بمیری.

۱۳۸۸/۱۰/۱۹
هوس فروغ‌خوانی

تموم ام‌روز، بین خواب و درس و نت و پی‌سی، خاطره‌ها می‌پلیکیدن.

۱۳۸۸/۱۰/۱۶
خود ترمیمی.

جا داره که عنوان یک پروژه دکترا باشه.

۱۳۸۸/۱۰/۱۴
همه‌ش ۸۴ ساعت نبودم، دوستان پیپل یو فالو ۹۴۶تا "چیز" شیر کردن.

تو فصل امتحانا منصفانه نیست دوستان.