آدم یک لحظه امیدوار میشود، از همان لحظهها که کودکتر از ثانیهاند. بعد به طور نه چندان خارق العادهای دستی محکم میخورد پس گردن آدم. اینجاست که آدم میفهمد، یعنی مطمئنن از سوز پشت گردنش میفهمد که امیدواری فرایندیست متعلق به آیندهای بعید.
سلا . در حال جستجوی مطلبی بودم که تصادفا در وبلاگ شما یک شعر کوتاه از خودم دیدم. این آدرس وبلاگ من : periskeh . blogfa .com البته مطلب مربوط به سال 85 می شد . ممنون و سپاسگزارم. خوشحال می شم به وبلاگ سر بزنید
البته مطلب مربوط به سال 85 می شد . ممنون و سپاسگزارم. خوشحال می شم به وبلاگ سر بزنید