۱۳۸۷/۰۶/۰۵
خدا
آدم یک لحظه امیدوار می‌شود، از همان لحظه‌ها که کودک‌تر از ثانیه‌اند. بعد به طور نه چندان خارق العاده‌ای دستی محکم می‌خورد پس گردن آدم. این‌جاست که آدم می‌فهمد، یعنی مطمئنن از سوز پشت گردنش می‌فهمد که امیدواری فرایندی‌ست متعلق به آینده‌ای بعید.
1 Comments:
Anonymous رضا زند said...
سلا . در حال جستجوی مطلبی بودم که تصادفا در وبلاگ شما یک شعر کوتاه از خودم دیدم. این آدرس وبلاگ من : periskeh . blogfa .com
البته مطلب مربوط به سال 85 می شد . ممنون و سپاسگزارم. خوشحال می شم به وبلاگ سر بزنید