۱۳۸۷/۰۱/۰۸
۱۳۸۷/۰۱/۰۷
"ای گنج نوش‌دارو بر خستگان گذر کن


مرهم به دست و ما را مجروح می‌گذاری"

۱۳۸۷/۰۱/۰۵
محل خدمت سابق

۱۳۸۷/۰۱/۰۱
سگ‌ش را بغل کرده بود.


کیسه‌ی سربازیم را بغل کرده بودم.

۱۳۸۶/۱۲/۲۶
رِسَم به نامش، بردباری.
۱۳۸۶/۱۲/۱۷
با دست آرام می‌زنم روی شانه‌ام. مثلن تو پشت سرم ایستاده‌ای. مثلن دست، دست تو بود و تو زدی روی شانه‌ام. برمی‌گردم و با دست دیگرم، دستی را که دست تو بود می‌گیرم. می‌کشمت به طرف خودم. حالا من مثلن تو هستم که دارم تو را بغل می‌کنم. حالا مثلن من تو را بغل کرده‌‌ام.


ها کردن

۱۳۸۶/۱۲/۱۲
یکی که فکر کنم اشمیت بود می‌گفت:


"دوست داشتن آدمایی که آدمو دوست دارن آسونه. اما دوست داشتن آدمایی که آدمو دوست ندارن..."