۱۳۸۶/۰۷/۰۸
آغوش


نگاه


بوسه


نگاه


آرامش


بوسه


آرمیدن

۱۳۸۶/۰۷/۰۶
مادرم جیغ می‌کشد.


مادرم وقتی که خواب‌ست خستگی در نمی‌کند، رویا-کابوس‌هایش را می‌بیند.


جیغ می‌کشد و من از این اتاق تا آن اتاق را (نفس نفس) می‌دوم. سُر می‌خورم، دعا می‌خوانم، گریه نمی‌کنم... می‌دوم.


ساعت‌ها بعدترش می‌رسم بالای سرش.


تکان


ت‌ک‌ان


چشم‌های باز و مبهوت‌اش..

رگ‌های برآمده‌ی دست


                           پا


                           گردن


                           پیشانی

۱۳۸۶/۰۷/۰۵
امکان داره آدم به درست بودن کاری ایمان داشته باشه اما به انجامش، نه؟
۱۳۸۶/۰۷/۰۳


 


در تاریکی می‌مانم و می‌نویسم و به روشنی دزدکی می‌نگرم


تا


نرنجند سگ مردمان

کلن واسه ادامه دادن گاهی اوقات باید محو شد وگرنه محوت می‌کنن.
۱۳۸۶/۰۷/۰۲
چرا؟


نمی‌دونم، اما دارم تک تک ۲۰۹۹ میل داخل اینباکسم رو می‌خونم. شاید به چرایی خیلی چیزا پی ببرم.

۱۳۸۶/۰۷/۰۱
و یک عدد ساز دهنی هدیه ایشان. باشد که بنوازیمش.
۱۳۸۶/۰۶/۳۱

۱۳۸۶/۰۶/۲۱
هیچ‌چیز به‌تر نمی‌شود زیرا به‌تری وجود ندارد. این خوبی‌ها که می‌بینیم سراب نرسیده‌ای‌ست سر راه‌مان.


تنها راه نجات خو گرفتن به این وضع و سعی در شاد کردن دیگران است. شاید که شادی رخنه کند در روح‌مان.

۱۳۸۶/۰۶/۱۴
اومدیم تهران!


پ.ن: یادم رفت بگم با این بشر.

۱۳۸۶/۰۶/۱۳
دوست ندارم به جنبش درآیم؛ زیرا اراده برانگیخته می‌شود؛


و عمل


خطرناک‌ترین چیزهاست؛ می‌لرزم برای چیزی مصنوعی و قراردادی،


خطائی قلبی و جریانی نامشروع؛


چه‌قدر ما با تصورات دهشتناکی که از وظیفه داریم، مستعد چنین چیزهاییم.


                                                                                          A. H. Clough