
چهارم؟!
زشته به خدا، قباحت داره. چی بگم بهتون؟
راستی از مقاومت بسیج فارس چه خبر؟
حالا چرا نگفتم یا نمیگم: نگفتم چون خاستم بگم، یعنی اینکه شروع کردم به گفتن اما شنیده نشد یا با صدای بلند نگفتم. صادقانه گفتم که شاید با صدای بلند نگفته باشم پس گیر روانشناسانه نباشه لطفن! نمیگم هم چون... باید بگم؟!
کو گوش شنوا؟ ذهن آماده؟
پس ول می گردم
تا هر سپیده
ول می گردانم با خودم
کابوسم را
بودنت
عاشق بودنم را
تندیس سازم
دیوانه
از فریادهای دردم شعر می تراشم
شاید ورق بازی کردم
شاید
حنجره ی خسته از ناله ی قلبم را
با شراب التیام دادم
مایاکوفسکی
رو یکی از تختا ۴تا پسر بودن. به مهدی گفتم ما هم یه زمانی ۴تا بودیم.
دیزی و البته قلیون به همراه خاطرات قدیم و آینده!
باخاطره... بی دلهره...
"بدون شک قلب توی بعضی موقعیت ها تندتر می زنه"، اما خب...
خوب بخابی فردا شب تو قطار
"این چند ماهه که این بیماریه اومده سراغم فهمیدم از بد، بدترم هس. حالا خدا می دونه که چه قدر ازش مونده یا بعد از خوب شدن دوباره کی می اد سراغم."
می گه:
"می خام بدونم از بدتر، ترترش هم هس؟"