
ظهری که برگشتم خونه، نشسته بود رو پلههای همسایه. سرمو کج کردم واسهش، کج کرد. نرفتم تو، موندم تا یه ذره نگاش کنم و لذت ببرم؛ زبونمو که میاوردم بیرون اونم تکرار میکرد. دهنشو که باز میکرد یاد خمیازه کشیدن بچههای چندماهه میافتادم. دو سه باری که این کارو کردم اومد طرفم.
...!