
دیدی؟
آره بابام جان
البته جمله های خودم نه ها!
پس، بسی جای خوش حالی ست!!!
ظهری که برگشتم خونه، نشسته بود رو پلههای همسایه. سرمو کج کردم واسهش، کج کرد. نرفتم تو، موندم تا یه ذره نگاش کنم و لذت ببرم؛ زبونمو که میاوردم بیرون اونم تکرار میکرد. دهنشو که باز میکرد یاد خمیازه کشیدن بچههای چندماهه میافتادم. دو سه باری که این کارو کردم اومد طرفم.