
لحظه های تلخیه، اما دوس داشتنی.
لذت.
خیال میکنم از دیروز تا امروز خیلی گذشته. و به خیلی فکر میکنم، به چیستیاش و چیزی دستگیرم نمیشود.
همه داخل پلوپز سانی. بعدش هم شکم من.
چسبید،
واسه آدمی که کم تر غذایی بش می چسبه.
بفرما!
پ.ن:چه تبلیغی شد.
اما!
یه وقتایی این آدمای کوچیک می خوان بزرگ شن. هی باد می کنن و باد می کنن اون قدر که جثه شون اندازه آدم بزرگا می شه. خلاصه، جونم واسه تون بگه از روزی که دست تقدیر(!) بخواد دست به کار شه. بوی گندیه که دنیا رو بر می داره.
پس مواظب خودت باش کوچولو.