
من هنوز از خوابهایم برنگشته بودم
که تو آمدی
و همه کابوسهایم را
پیک، پیک، سرکشیدی
من از فرجام آب و آینه
از شکفتنها و رستنها
بر بام تپههای سخت و بیحجاب میترسیدم
و تو تازه قصههای عاشقانه را میبافتی
یک تار از شیرین
یک پود از فرهاد
تمام قاب عکسهای کهنه خیالم را به دیوارها دوختم
و عکسهای تو را در آنها،
دانهدانه کاشتم
اما تو یک شب بیصدا رفتی
و عکسهایت
آشفته از خواب قابها پریدند
و پیمانهی کابوسهای من
دوباره پر شد.
رسول دهدار