۱۳۸۵/۰۱/۳۱

من هنوز از خواب‌هایم برنگشته بودم


که تو آمدی


و همه کابوس‌هایم را


پیک، پیک، سرکشیدی


من از فرجام آب و آینه


از شکفتن‌ها و رستن‌ها


بر بام تپه‌های سخت و بی‌حجاب می‌ترسیدم


و تو تازه قصه‌های عاشقانه را می‌بافتی


یک تار از شیرین


یک پود از فرهاد


تمام قاب عکس‌های کهنه خیالم را به دیوارها دوختم


و عکس‌های تو را در آن‌ها،


دانه‌دانه کاشتم


اما تو یک شب بی‌صدا رفتی


و عکس‌هایت


آشفته از خواب قاب‌ها پریدند


و پیمانه‌ی کابوس‌های من


دوباره پر شد.


 


 


رسول دهدار