مث زمانی که آدم میخواد حرف بزنه اما نمیدونه باید رو به کدوم سمت بچرخه و فکر که میکنه میبینه اصلن شاید نباید بچرخه و این یعنی اینکه امید کورسو هست و میبینی که دلت میخواد یا شاید ترجیح میدی که نادیدهش بگیری و خب نمیخوای به زبون بیاری اما خب.. خب دنبال یه اسمی واسه این حالت تا شاید بتونی توصیفش کنی و اسمی نمیاد تو ذهنت و یه لحظه به این فکر میکنی که شاید ذهنت خالیه و با خودت میگی که اگه اینطور بود نمیخواستی بچرخی و تعجب میکنی از این همه واژه که
شاید و
اما جملهشون کردن هر چند ناقص و بی معنی و آره! بی معنی.