۱۳۸۷/۱۰/۲۵
ربع قرن، رعب آوره.
۱۳۸۷/۱۰/۱۹
دوار: همه چیز به دور سر. هیچ نقطه شروعی پیدا نیست و هیچ خط پایانی. ایست. نفس سنگین. بالا، پایین. بــــالـا، پـــــاییـن. پاها باز، دست‌ها گشوده: شکل آدمکی که کشیده‌ست بچه‌ای، بر زمینی، خوابیده، سر رو به آسمان و نه هوا.
۱۳۸۷/۱۰/۱۷
اسطوره‌ها مرده‌اند.

ماییم و همین آدم‌های معمولی.

۱۳۸۷/۱۰/۱۳

[کسی جز خودش نیست]

سر را بازی می‌دهد. به چپ، به راست. موها كوتاهند، نمی‌رقصند. آب دهان پايين می‌رود. سيب گلو عطسه می‌كند. رگ ها بيرون(تر) می‌زنند.

[از دور صدای خنده می‌آيد]

دربست.