۱۳۸۶/۰۶/۰۶
۱۳۸۶/۰۶/۰۵
"میم الف ر" که انگار مویش را آتش زده بودند، دو روز پیش آمد؛ تنها کسی که می‌توانست نجاتم دهد. کاری کردم که او را برای همیشه از خودم برانم:


. برای چه آمدی؟ آن هم بعد از این همه سال؟


: بعد از پانزده سال.


. بسیار خوب، بعد از پانزده سال.


: شش سال است می‌خواهم بیایم، هر بار جلویم را گرفته‌اند.


. نپرسیدم چرا دیر آمدی.


: آمدم ببینمت.


. خب، مرا دیدی. غرق در گه. چرا نمی‌روی؟


: باید ازت مراقبت کنم. داری خودت را نابود می‌کنی.


. آنچه مرا نابود می‌کند دیگری است.


: می‌توان میان دیگران تنها زیست.


. عجالتا این دیگرانند که وسط تنهایی من زندگی می‌کنند.


: این دیگران را تنهایی تو به وسط معرکه کشیده است.


. آمده‌ای نصیحتم کنی؟


: آمده‌ام کمکت کنم.


. همه دارند کمکم می‌کنن! یکی صاحب وحی می‌شود، یکی می‌خواهد سطح مفید اتاقم را دوبرابر کند. یکی مویش را آتش می‌زند... اگر می‌خواهی کمکم کنی برو. برو و راحتم بگذار!


رفت. در را نیمه‌باز گذاشت و رفت. کاش برمی‌گشت. چه خریتی! حالا چه کسی نعش مرا برمی‌داشت؟


برگشت. به همان آرامی که رفته بود برگشت. نیم ساعت بعد که آستینش را بالا زده تا به اوضاع مغشوش اتاق‌ها سروسامانی بدهد، کارد آشپزخانه را برداشتم و سرش داد کشیدم که اگر نرود او را خواهم کشت.


چه خریتی! با چه مصیبتی پیدایم کرده بود، و من...


 


 


همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها / رضا قاسمی / انتشارات نیلوفر

۱۳۸۶/۰۶/۰۱

۱۳۸۶/۰۵/۳۱
باید بخوام، پس می‌خوام.
۱۳۸۶/۰۵/۲۴
وقتی که تو نیستی
وقتی که تو نیستی


فریادهای دلم آه می‌شود


وقتی که تو نیستی


دستم از زمین و آسمان کوتاه می‌شود


 


نه در ببند


نه مرا بران از در


باد را بفرما


تا غبار کند خاکستر مرا


 


"روی پله عشق / رضا دبیری جوان / نشر سحوری / پاییز۷۸"

۱۳۸۶/۰۵/۱۷
آیا او از تهدیدات ما ترسید؟
۱۳۸۶/۰۵/۱۶
"ای ساربان، ای کاروان
 لیلای من کجا می‌بری
 با بردن لیلای من
 جان و دل مرا می‌بری
 ای ساربان کجا می‌روی
 لیلای من چرا می‌بری
 ای ساربان کجا می‌روی
 لیلای من چرا می‌بری
 
 در بستن، پیمان ما
 تنها گواه ما شد خدا
 تا این جهان برپا بُوَد
 این عشق ما بماند به جا
 ای ساربان کجا می‌روی
 لیلای من چرا می‌بری
 ای ساربان کجا می‌روی
 لیلای من چرا می‌بری
 
 تمامی دینم به دنیای فانی
 شراره‌ی عشقی که شد زندگانی
 به یاد یاری خوشا قطره اشکی
 به سوز عشقی خوشا زندگانی
 همیشه خدایا، محبت دل‌ها، به دل‌ها بماند به سان دل ما
 که لیلی و مجنون فسانه شود، حکایت ما جاودانه شود
 
 تو اکنون ز عشقم گریزانی
 غمم را ز چشمم نمی‌خوانی
 از این غم چه حالم، نمی‌دانی
 پس از تو نمونم برای خدا
 تو مرگ دلم را ببین و برو
 چو طوفان سختی ز شاخه‌ی غم
 گل هستی‌ام را بچین و برو
 که هستم من آن تک درختی، که در پای طوفان نشسته
 همه شاخه‌های وجودش، ز خشم طبیعت شکسته
 
 ای ساربان، ای کاروان
 لیلای من کجا می‌بری
 با بردن لیلای من
 جان و دل مرا می‌بری
 ای ساربان کجا می‌روی
 لیلای من چرا می‌بری
 ای ساربان کجا می‌روی
 لیلای من چرا می‌بری"

محسن نامجو

۱۳۸۶/۰۵/۱۲
"دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست


فردوس دمی به بخت آسوده‌ی ماست"

۱۳۸۶/۰۵/۱۰
خب بله!


نتیجه‌ها رو اعلام کردن و ما شام‌مون رو گرفتیم. شما هم تا دیر نشده و تنور داغه بگیرید!