
"خدا را فراموش مکن"
شب آشفته، گل فراموشه
بخواب که امشب، پشت این روزن
شب کمین کرده روبروی من
تب آلوده، تلخ و بی کوکب
شب شبه غربت، شب همین امشب
لائی لائی من به جای تو شکستکم
تو نبودی من به سوگ من نشستم
از ستاره تا ستاره گریه کردم
از همیشه تا دوباره گریه کردم
لالالا آخرین کوکب
لباس رویا بپوش امشب
لالالا ای تن تب دار
اشکام و از رو گونه هام بردار
لالالا سایه ی بیدار
نبض مهتاب و دست من بسپار
لالائی - آلبوم آخرین کوکب - شکیلا
رنگی دگر است نه رنگ دیروز
تا شب نشده رنگ دگر شد
گفتند از این نکته هزار نکته بیاموز
فریاد زدیم که چرخ گردون
لیلا تو نداده ای به مجنون
فریاد برامد آن که خاموش
کم داد اگر، نگیرد افزون
خاموش شدیم و در خموشی
رفتیم سراغ می فروشی
فریاد زدیم دوای ما کو
گویند دواست باده نوشی
هشیار نشد مگر که مدهوش
این بار گران بگیرم از دوش
آرام کنار گوش ما گفت
این بار گران تو مفت مفروش
از خود به کجا شوی تو پنهان
از خود به کجا شوی گریزان
بیداری دل چنین مخوابان
سخت آمده است، مبخش آسان
هشیار شدیم از این که هستیم
رفتیم و در میکده بستیم
با خود به سخن چنین نشستیم:
ما باده نخورده ایم و مستیم؟
مسجد سر راه از آن گذشتیم
بر روی درش چنین نوشتیم:
در میکده هم خدای بینی
با مرد خدا اگر نشینی